Dagh del
داغ دل
-اگه یروزی نباشم چیکار میکنی؟
-صد دفعه نگفتم از این حرفا نزن؟؟؟
-بگو دیگه خانمی الکی شلوغش نکن.
امین بس میکنی یا نه؟
خانمی، اخه تو چرا انقدر سریع جوش میاری یه سوال ساده پرسیدما!!
بهار چشماشو تو کاسه چرخوندو با حرص به امین نگاه کرد.
-امین به نظرت این یه سوال سادس؟
امین حالت بامزه و نمکینی برای جواب به حرص خوردن بهار به خودش گرفت.
-خب اره یه سوال ساده پرسیدم جوابشم خیلی راحته.
بهار دستشو گذاشت زیر چونشو ذل زد به چشمای پراز عشق امین.
-خب اگه اینجوریه تو بگو من نباشم تو چیکار میکنی؟
امین از زور عصبانیت قرمز شده بود و در عرض یه ثانیه داغ کرد.
-بهار،!!! دیگه از این سواال از من نپرس چون خیلی خوب میدونی چیکار میکنم!!!
بهار چشماشو محکم روی هم فشار داد تا مبادا صدای داد امین دلشو بشکنه.
-چرا داد میزنی خب تو همین سوالو پرسیدی منم کنجکاو شدم بدونم تو جوابت چیه.
-میخوای بدونی چیکار میکنم نه؟
-خب معلومه دوس دارم بدونم.
-اگه یروزی بخواد برات اتفاقی بیوفته که تورو از من دور کنه یا اتفاقی!!!
واز روی عصبانیت سرشو برد سمت بهار و انگشت اشارشو چندبار جلوی چشمای ترسیده و نمناک از اشک بهار تکون داد.
-تاکید میکنم هر اتفاقی بخواد برات بیوفته مطمئن باش از نفسامم میگذرم تا تو نفس بکشی.
فهمیدی؟
صدای فریادش به قدری بلند بود که حتی شعمدونی های لب پنجره ام از ترس به خودشون لرزیدن
-باشه باشه امین داد نزن فهمیدم.
-بهار هیچوقت به جز من برای کسی نباش تا ارومش کنی و آغوش و قلب عاشق من و از یاد ببری باشه؟
انقدر لحن اخر حرفش شیرین و ملتمسانه بود که بهار و مجبور به اعترافی سخت میکرد.
-میدونی اگه نباشی میدونی اگه یروزی بخواد نفسات بره من از سلول به سلول تنم میگذرم تا پیش تو باشم؟میدونی؟میفهمی؟اره؟
-من هیچوقت تنهات نمیزارم بهت قول مردونه میدم خوبه؟
امین دستاشو از هم باز کرد،که مثل همیشه با آغوشش به بهار نشون بده که برای لحظه به لحظه با او بودن حتی حاظر با دنیا بجنگه.
بهار درحالی که به سمت آغوش امین قدم برمیداشت
-میدونستی همیشه بااین کارت منو گولم میزنی؟
-قبول قولت قبول.
-قول میدم امینم که جز تو هیچکسی نشه همراز آغوشم،هیچکس نشه همنفس نفسهام قولِ قول.
وخودشو بیش تر درآغوش امین حل کرد تا لای دست و سینهاش پنهان بشه
-آخ من قربون این قول دادن های بانمکت بشم.
دستاشو دور شونه بهار محکمتر و محکمتر و بوسهای رو مهمون پیشونی تبدارش کرد.
-سر قولت نموندی امین،نموندی تو قول دادی به من یادته؟
-تو قول دادی هیچوقت تنهام نزاری مگه خودت نگفتی هان؟
مگه تو نگفتی؟
بلند شو،بلند شو بگو داری اذیتم میکنی سربهسرم میزاری،بلند شو بگو.
-اینهمه خاک و یه تکه سنگ که عکس تورو روش حک کرده همش یه بازیه که منو اذیت کنی د بگو لعنتی بگو هنوزم عطرنفسات توی شهر پره بگو.
اشکهایی که روح رو به پرواز درمیاره و زجه هایی که از روی درد کمر زمین و خم میکنه و هق هقی که گوش آسمونو کر میکنه.
-پاشو دخترم بسه دیگه خیلی گریه کردی هم خودتو اذیت میکنی هم امین و اون دیگه برنمیگرده مامان جان پاشو،پاشو بریم.
-مامان مامان من به امین قول دادم اون بدقولی کرد درسته نامردی کرد ولی من نامردی نمیکنم من س ر قولم هستم،آره هستم تا بهش نشون بدم.
-میشه قو ل مردونه نداد ولی مردونه عمل کرد.
-اره!! اره من سر قولم میمونم مامان من_منه لعنتی نامردی نمیکنم_نمیکنم.
-بهارکم مامان انقدر خون به جیگرمون نکن بلندشو مامان جان خودتو اذیت میکنی امین و اذیت میکنی اون راضی به حال بد تو نیست.
-اون منو اذیت کرد مگه من چیزی گفتم؟
-مگه زد زیرقولش من کاری کردم؟
-مگه من حرفی زدم؟نه فقط دارم خودمو خالی میکنم اخه میدونی چیه؟
-مامان عقده شده میترسم گیر کنه تو گلوم خفم کنه مامان از همین میترسم فقط همینن.
باصدایی که تمام سلول به سلو ل تنو می ُخشکونه مویرگ به مویرگه به کامه مرگ میکشونه از درد
-امین بلندشو بگو هستی بگو خانومی شوخی کردم گریه نکن ببین من اینجا ام گریه نکن دیگه پاک کن اون مرواریدای گدون قیمتو بلند شو،بلندشو.
-همه اینارو بگو، قول قسم میخورم میبخشمت قسم میخورم قبول میکنم تو فقط بگو تو فقط اسممو یبار دیگه صدا کن.
-بلندشو تا بهت بگم؟!
-بگم به آرزوت رسیدی؟؟!
-بابا شدی.
عااااالی بود ایشالا کارای بیشترتون و بتونیم دنبال کنیم موفق باشید